همین جوری الکی
 
 

سلام یک داستان دارم به نام شیردرشهرشیر تو شیر

یکی بود یکی نبود. روزی و روزگاری شیری دمش را گذاشت روی کولش و از جنگل به شهر رفت .آقا شیره چون شنیده بود در شهر امکانات زیادی برای زندگی وجود دارد .خیال داشت در شهر زندگی کند. روز اول ساعت دوم سر خیابان سوم جلوی مغازه ی چهارم دیدکه عده ای صف کشیده اند .از یک نفر پرسید : اینجا چه خبر است ؟همان یک نفر جواب داد: مگر کوری !خب شیر می دهند دیگر اگر می خواهی برو آخر صف شیر تعجب کرد وبا خودش گفت : شیر میدهند؟! یعنی مرا میدهند؟!شیر دیگر چه نوبری است ؟!و با حیرت دید که خانمی غرغرکنان با دو شیشه ی سفید از مغازه خارج شد .شیر که حوصله اش سر رفته بود به راهش ادامه داد. رفت ورفت تا به مغازه ی دو نبش رسید .اولش فکر می کرد مغازه ی مگس فروشی است . چون پر از مگس بود . اما بعد متوجه چیز های خوشمزه ی توی ویترین شد .از بچه ای که از آنجا می گذشت پرسید اینها چیه که دل مگس ها رو برده ؟بچه زبانش را دور لبش چرخاند و گفت :شیرینی .شیر با تعجب پرسید شیرینی دیگر چه صیغه ای است؟بچه گفت معلوم است مال این شهر نیستی ! شیر گفت :خوش بختانه خیر شما مال این شهری ؟ بچه گفت:نه کاکو من اهل شیرازم و با همشیره ام آمده ام خانه ی آقا شیر علی که با هم برویم به شیروان .کله شیر از شنیدن این همه کلمه شیری داشت سوت می کشید.سرش راپایین انداخت وبه شیراز وهمشیره وشیرعلی وشیروان فکر می کرد و با خود گفت:بابا اینا چقدر شیر ندیدن!!!

القصه چون تشنه بود گفت :بچه جان من تشنه ام اینجا برکه ای چشمه ای رودخانه ای پیدا نمی شود که کمی آب بخورم  بچه او را به آن طرف خیابان برد وچیزی را نشانش داد وگفت: بفرما از این شیر آب بخور! آقا شیره نگاهی به آن چیز بی معنی کرد  و گفت این هم شیر است  بچه لبخندی زد و گفت بله این هم مثل شما اسمش شیر است بعد آن را باز کرد وشیر  با تعجب فراوان پوزه خود را جلو برد و از آن شیر مقداری  آب خورد وبعدبا خودش گفت مثل اینکه آبش خوب است یادم باشد همیشه از همین شیر آب  بخورم حالا گرسنه اش بود هوس گوشت آدم کرده بود نگاهی به سرو پای بچه انداخت  و گفت: اسم شما چیه؟ بچه خودش را گرفت و گفت: شیرزاد شیرزاد مشیری. باز اخمهای شیر در هم رفت اما گوشش را خاراند وگفت بچه جان تو چقدر لاغر و مردنی هستی مگر در شهر  چیزی برای خوردن گیرت نمی آید؟ شیرزاد گفت: چرا  پیدا می شود ولی بچه که بودم مادرم به من شیر خشک داده برای همین لاغرو ضعیف شده ام .

شیر که چشم هایش داشت از حدقه در می آمد پرسید :چی چی خورده ای ؟ بچه گفت شیر خشک. شیر قدمی به عقب بر داشت وبا خودش فکر کرد اینجا عجب شهر شیر تو شیری است همه چیز شان شیری است حتی شیر را هم خشک میکنند و می دهند به بچه هایشان بخورند!  بهتر است تا دیر نشده ومرا خشک نکرده اند از اینجا فرار کنم .

بعد دمش را گذاشت روی کولش ودر مقابل چشمان ناباور پسرک از نظر ناپدید شد رفت وپشت سرش را هم نگاه نکرد بعد ها چون کمی شاعر تشریف داشت از خودش با این چند بیت شعر پذیرایی کرد:

من شیرم وتو شیری وما شیر                  من گیج شده فکرم ومغزم شده قاطی

این شیر چه حرفی است به هم بسته چون زنجیر    در شهراگر شیر زیاداست چو انجیر

از شیر پدیدار شده بس کلماتی          درجنگل سرسبزفقط شیر منم شیر                  

                                                                                      «خاک شیر»

 

 

منبع:سایت همین جوری الکی

آدرس منبع:www.haminjoorialaki.blogfa.com


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 16 آبان 1390برچسب:شیر, خشک,, :: 20:1 :: توسط : مخ کلاس

درباره وبلاگ
سلام به همین جوری الکی خوش اومدین.
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند سلام
اگرمی خواین  لینک همین جوری الکی بشیداول ما رو با عنوان همین جوری الکی و آدرسmokhekelas.loxblog.com لینک کنید بعد بیاین مشخصات لینک خوتونو در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ماتو سایت شما لینکتون به طور خودکار تو سایت ما قرار میگیره.






ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 332
بازدید کل : 95529
تعداد مطالب : 62
تعداد نظرات : 40
تعداد آنلاین : 1




آپلود نامحدود عکس و فایل

آپلود عکس

تعبیر خواب